و شهر من آدراپانا و شهر من اسدآباد!
میرزاآقا عسگری(مانی) میرزاآقا عسگری(مانی)

         اهمیت این که در کدام نقطه از زمین- این گوی گردان - پای به جهان گذاشته ایم در این است که نام و نشان آن نقطه (زادگاه) تا هنگامی که زنده ایم با ما می ماند. نام «زادگاه» مانند زندگی به ما چسبیده است. در شناسنامه ی ما،  بر پاسپورت ما، در مدارک ما و در ذهن و دل ما با ما تا انتهای حیات می آید. حتا، آنگاه که کسی این نیکبختی را داشته باشد که پس از مرگ جسمانی اش زنده بماند،  نام زادگاهش را اغلب بدنبال نام خودش می آورند. خیام نیشابوری، حافظ شیرازی، فردوسی طوسی، ابوریحان بیرونی، جمال الدین اسدآبادی، و...

         نام زادگاه، در درازای زمان، از نام مادر فراتر می نشیند ، بیشتر از نام پدر با ما می آید و جزئی از نام ما می شود، جزئی از هویت ما. هر نوزاد در هرجائی که  بدنیا می آید، انگار قسمتی از خاک آن دیار است که شکل گرفته، جان یافته، به حرکت درآمده، و سخن می گوید. انگار نه مادر، که زادگاه، ما را زائیده است. بیهوده نیست که می گویند ومی گوئیم : مام میهن! زمین مادر! سرزمین پدری، مام وطن...

زادگاه، بخشی از هویت ما است. و اگر در همانجا برآئیم و شکل بگیریم، وطن ما، دنیای ما، جهان ما است. جهانگرا ترین و جهانی اندیش ترین شاعران و نویسندگانی که در اندیشه و منطق خود به همه ی انسانها و به همه کشورها می اندیشند، به نام زادگاه و وطن که می رسند به توصیف آن برمی خیزند. همچون فرزندی که به نیایش مادر خود، خدای خود، آفرینشگر خود می پردازد، چرا که اینان نیز همچون ما، در سالهای نخستین زندگی خود، بر مناظر زادگاه خویش است که چشم گشوده اند، هوای آن را به سینه کشیده اند، زبان، گویش و آواهای آن را نیوشیده اند، درختان و سنگهای آن را لمس کرده اند، آسمان و رود و دریای آن را به دیدگان برده اند.

          غالبا حامل کروموزومهائی هستیم از مردم همان جائی که زاده می شویم، و بر این کرومزومهاست که رنگ مو، رو و چشم ما به ما منتقل شده است. شکل ما، نقاط قوت و ضعف ما با کروموزومهائی به ما منتقل می شوند که اغلب مال نیاکانی هستند که در همان زادگاه طلوع و غروب کرده اند. به راستی که با هزار تار مرئی و نامرئی به زادگاه، میهن، وطن - به نقطه ای از این زمین- وابسته ایم. لذا، تمام جهان را با دوست داشتن زادگاهمان دوست می داریم. کره ی زمین را با پسائیدن خاک زادگاه می پسائیم ( و آنگاه که دورمی مانیم از زادگاه، با پسائیدن هرجای این کره ی خاکی، به پوست زادگاه خود دست می کشیم.) برای دوست داشتن جهان، زادگاهمان را دوست می داریم و برای دوست داشتن زادگاه، تمام جهان را دوست می داریم، و مراقبت می کنیم که عشق به زادگاه، به نادیدن و نادیده انگاشتن این جهان گسترده، این گوی فراخدامن آبی نینجامد.

         باری، بر این سیاره ی دلپذیر، میلیاردها انسان آمده و رفته اند. مثل گیاه از همین سیاره برآمده و دوباره بخشی از خاک آن شده اند.

بر این سیاره – که آرزومندم دلپذیر بماند – میلیاردها انسان دیگر زاده خواهند شد و دوباره به خاک دلپذیر این زمین تبدیل خواهند شد.

آن همه رفتگان واین همه زییندگان و آن همه آیندگان از زادگاه گفته اند و می گویند و خواهند گفت.

سرود ها، نوشته ها، نگاره ها، نقاشی ها، آهنگها،تندیس ها، تصویرها، خاطرات، و...

 نوشته اند و  بازخواهند نوشت.

             این همه آفریده ، تنها کلمات و بیتهای یک شعر بلند اند. شعری بلند و عاشقانه برای زادگاه، برای زمین! برای همین زمینی که اکنون من و تو بر آن نفس می کشیم و این جملات را می نویسیم یا می خوانیم.

             در شعر بلندی که در ستایش جهان نوشته اند و ادامه اش خواهند داد، من نیز واژگانی نهاده ام. یکی از این واژه های کوچک را که ستایشی از زادگاه تو، او و من است در اینجا می خوانید.

           بهانه ی سرودنش شهر من  آدراپانای قدیم واسدآباد امروزی است. شهری کوچک که شاید اهمیت نقطه ای را در شعر جهان نداشته باشد، اما جزئی از این جهان است و بدون آن، جهان حتما چیزی کم خواهد داشت!

 

 

و شهر من اسدآباد

 

 

و شهر من اسدآباد

ابيات عاشقانهء ديرينى ست

بر لبان آبى" خان گورمز"

که آواز مى شود.

شهرى كه خوشه هاى ستاره

و تاج بلند ماه را

بر تاركش نشانده؛

چونان يلى؛ بر پوستين كهنهء دشتى فراخ يله داده

چشم انتظار عاقبت خويش است.

 

شهرى كه ريشه هاى من آنجاست؛

و مادرم چو خاطرهء پيرى

از آنسوى زمين

لحاف سرد سحرگاه را هنوز

بر شانه هاى خستهء من مى كشد.

گوئى هنوز نيز

در گاهوارهء سنگين شهر خويش

در رفت و آمدى ابدى هستم.

***

و شهر من اسدآباد

لبهايش از عطش هميشه ترك دارند

چندى ست پير باده فروشش نيز

با بادها به وادى پنهانى رفته ست

و حلقهء معّطر مى نوشان

دور پياله هاى تهى

آوازهاى كهن را مى خوانند.

و كوچه هاى مضطرب شهر

خالى ست از ترنم عشاق و

شورش" شمشير بال ها".

با اينهمه هنوز

جمال جهان را؛ در خوشه هاى فربه انگور و

شكوفه هاى نازك امرود و

سيماى كودكانش، بيدار مى كند.

 

 

 

شهرى شگفت؛ در چار راهِ چهار ديار سپيد.

آن سوى، هكمتانه و تاج بلند برف.

اين سوى سرزمين لرستان

كه بسته تنگ ميان را

با كوه هاى صخره اى زاگروس

يك سوى سرزمين خروشان

كه بر سمند تيزتك " آبيدر"

از مه برون مى آيد

يك سوى بيستون و نغمه هاى پر پر فرهاد.

شهرى كه خستگان سفر را

بر سفرهء گشودهء خود؛ بار مى دهد.

 

***

 

اى شهر من!

اگر چه دوصد بار

پيراهن از تن تو دريدند؛

و هر بار، خيل رميدگان تازى و رومى

از روى گردهء تو گذشتند

امّا تو خم نگشتى و ماندى.

ماندى چنان يلى

بر پوستين كهنهء دشتى كهن

در انتظار گمشدهء خويش.

اکنون نگاه كن كه جمال الدين

مردى كه در هياهوى توفان گم شد

با جامهء بلند درخشانش

بر آستان تو استاده

با خيل خفتگان سخنى دارد

و دست مهربانش را

بر شانه هاى تو مى سايد

و آوازهاى نيك نياكان را

در گوشهاى تو مى خواند

و روح بى قرارش

بر كوچه هاى" سيدان" مى تابد.

هان؛ زاد بوم من!

گر چه هزار بار

انبوه كرگدن ها بر باغهاى تو توفيدند؛

امّا هنوز؛ عطر سيبهاى گلابت

هوش از سر نسيم سحر مى برد

و آهنگ جارى جوبارها

در دره هاى خلوت " ترخين آباد"

موج ستارگان را حتى به رقص مى انگيزد.

و " مدمراد" با سبوى پر از آبش

از دره هاى " خان گورمز" به جانب تو مى آيد.

 

***

 

اى شهر بى قرار!

اينبار، پرنده اى ز سفرهاى دور باز خواهد گشت

تا بالهاى خستهء خود را

در آبهاى درهء " خنداب" تر كند.

و بازتاب نغمهء خود را

از كوهسار آبى " امروله" بشنود.

و پرهاى غبار آلودش را

در نرمى سپيدهء شفاف شهر بشويد.

 

***

 

اى شهر من!

كه غنچه هاى نخستين عشق را

در قلب من شكوفاندى

روزى مسافرى بسوى تو مى آيد

تا از فراز گردنه، شبهنگام

تو را که  مثل كشتى نورانى

بر روى بحر ظلمت مى رانى

در نغمه هاى خويش بگنجاند

و در كوچه هاى كودكى اش

بر دربهاى خستهء بكوبد

و عاشقان سر به گريبان را

به ديدن برهنگى شانه هاى " امروله" و

شكوفه هاى نازك بادم و

گلهاى زرد سحرگاهان دعوت كند

و شب كه بالهاى نسيم " مزرعه بيد"

تا " خاكريز" و " شهراب" گسترده مى شوند

در كوه هاى آن سوى " آجين"

گرد اجاق آتش بنشيند

و از حماسه هاى كهن؛ نغمه سر كند.

زيرا هنوز مردم شهر من

وقتى كه در شبانهء تابستان

بر پشت بامهاى خويش مى آيند

و خوشهء ستارگان را مى پايند،

مى دانند:

ستارهء غريب ترين شاعرى

كه بر سمند بادپاى زمان دور شد

با عاشقان سخنى دارد.

***

و شهر من اسدآباد

با تاج ماهش بر سر

بر پوستين كهنهء دشتى كهن

بر كوه ها يله داده؛

شعرى ميان لبانش

آواز مى شود.

 

مهر ماه ۱۳۶۹

 

 


خان گورمز= امروله: كوه بلند و صخره اى در جنوب اسدآباد كه از دور به رنگ آبى ديده مى شود.

 شمشير بال= پرستو

جمال الدين: سيد جمال الدين اسدآبادى

ترخين آباد، خُنداب، مزرعه بيد، خاكريز، شهراب و آجين از روستاهاى اسدآباد هستند.

مد مراد= محمد مراد: از كسانى است كه ساليان پيش در نزاعى بر سر آب كشته شد و مردم برايش مى خواندند: كُشتهء آب فرات، مد مراد، مد مراد!

 

 

 

 

و شهر من آدراپانا

 

در باره ی اسدآباد

اسدآباد در دوران و روزگاران بسيارکهن، آدراپانا نام داشته است و گویند یکی از 9 شهری است که در گویه های اشو زردشت آمده است.  ايسيدوروس خاراكسي جغرافي‌دان يوناني كه در حدود سده ی نخست پيش از ميلاد مي‌زيسته از آن نام برده است .در فاصله سد فرنگي اسدآباد بناي عظيمي از دوره ی ساسانيان بوده است كه اعراب آن را مطبخ كسري مي خواندند . به باور عده اي، اسدآباد زادگاه سيدجمالدين اسدآبادي مي باشد . اين شهر در فاصله 305 كيلومتري جنوب غربي تهران و 36 كيلومتري غرب همدان و به ارتفاع 1595 متر از سطح دريا قرار دارد و بر سر راه همدان به كرمانشاه در پاي جنوبي گردنه اسدآباد و با موقعيت جغرافيايي 48 درجه و هفت دقيقه و 15 ثانيه طول شرقي و 34 درجه و 47 دقيقه عرض شمالي دامنه غربي كوهستان الوند قرار گرفته است . شهرستان اسدآباد  در گستره اي به مساحت 1195 كيلومتر مربع ، 1/6 درصد از وسعت  استان همدان را تشكيل مي دهد. اين شهرستان بر اساس تقسيمات كشوري سال 1377 داراي يك نقطه شهري، يك بخش و شش دهستان به نامهاي چهار دولي ، سيد جمالدين ، دربندرود ، پيرسليمان ، جلگه و .. مي باشد. شهرستان اسدآباد از شمال، همسایه ی شهرستان قروه در استان كرمانشاه، از شمال خاوري و خاور همسایه ی شهرستان بهار، از جنوب خاوري، همسایه ی تويسركان ، از جنوب همسایه ی  شهرستان نهاوند ، و از غرب همسایه ی کنگاور و بیستون و كرمانشاه و سنقر محدود است . پيرامون شهرستان اسدآباد را كوههاي نسبتاٌ مرتفعي فرا گرفته كه بلندترين آنها كوهستان امروله (= خان گورمز= الوند غربی) به ارتفاع 2939 متر و كوه المو قولاخ به ارتفاع 2946 متر است ناحيه مركزي شهرستان مزبور را دشت همواري فرا گرفته كه بوسيله رودخانه قره چاي زه كشي مي گردد.  از نظر اقليمي داراي آب و هواي نيمه سرد است. ميانگين  بارندگي در طي دوره پنج ساله معادل 5/403 ميليمتر مي باشد. میانگین درجه گرما سالانه 8/10 درجه سانتيگراد است.بر اساس آخرين نتايج سر شماري جمعيت اين شهرستان 110077 نفر است كه 6/6 درصد جمعيت استان همدان را تشكيل داده است. آب انباری در اسدآباد  وجود دارد که می گویند یادگار دوران صفویه است.

برای آشنائی با فرهنگ، زبان و موقعیت اجتماعی اسدآباد در 4 دهه پیشین به کتاب «خشت و خاکستر» بیوگرافی مانی نگاه کنید.

 

 

 

 


November 7th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان